عمران در مصر زندگی می کرد و شغلش چوپانی بود و خداپرست نیز بود، او یک دختر و یک پسر به نام هارون داشت و باز همسرش باردار بود که شبی طفلش به دنیا آمد و چون از قتل نوزادان پسر مطلع شدند، طفل را مخفی کردند چون نگهداری او خیلی دشوار بود و هر لحظه ممکن بود به قتل برسد، در این باره خیلی فکر کردند و عاقبت
[158]
خداوند به مادر موسی الهام کرد که؛
«او را در صندوقچه ای بگذار و سپس در رودش افکن تا آب او را به کرانه اندازد و دشمن من و دشمن موسی او را برگیرد و مهری از خودم بر تو افکندم تا زیر نظر من پرورش یابی.»(1)
«و تو را برای خودم پروردم.»(2)
«مترس و اندوه مدار که ما او را به تو باز می گردانیم و از زمره پیغمبرانش قرار می دهیم.»(3)
مادر موسی بعد از این جریان نزد نجاری رفت و دستور ساخت یک گهواره به شکل تابوت را داد. مرد نجار از موضوع نوزاد آگاه گشت و نزد جاسوس فرعون رفت اما به امر الهی بر زبان او مُهر زده شد و نتوانست سخن بگوید و هرچه تلاش کرد حرفی نزد، جاسوسان فرعون نیز او را به باد کتک گرفتند و از قصر بیرون انداختند.